تشویش

هیچی

تشویش

هیچی

سلام عمه جان از خواهر عزیزتر . به خاطر شما دوباره دارم مینویسم. با رنگ سبز شروع کردم که دوست دارید.وزیباست و ارامبخش.مهیار تازه رفته ویک خروار کار ریخته سرم .برای همین مغزم کار نمیکنه  یعنی تو اشپزخونه داره ظرف میشوره.کاش ظرفها تمیز هم میشدند.راستی عمه ترنج و رهام بهتر شدند؟داشتم باهوشی ترنج را برای بچه ها تعریف می کردم  مهیار گفت زن منه دیگه چی خیال کردین؟دیگه نمی تونم بشینم باید پاشم برای امروز کافیه خونه ی عمو خوش بگذره