تشویش

هیچی

تشویش

هیچی

تشکر

از همه به خاطر کمکها و همفکریهایشان متشکرم ممنون از پیشنهادهای شما در مورد غذا دارم اسم غذا ها را یادداشت میکنم تا از شر بحران ساعت چهار خلاص بشم .هر وقت فرصت کردم به همه سر میزنم میدانید که سرم چقدر شلوغ است .روی دوستی شما حساب باز میکنم اساسی.تا بعد
نظرات 3 + ارسال نظر
بانمک سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
خسته نباشی مهتاب خانوم
امیدوارم که تو این راهی که قدم گذاشتید همواره موفق باشی
خوش بحا بچه ها ی شما وهمسرتان که از این غذاهای خوشمزه کدبانوی خانه بهترین لذت را میبرند.

همه تقصیر من این است که خود می دانم که نکردم فکری که تعمق ننمودم روزی ، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران، کودکی رفت به بازی ، به فراغت ، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات، همه گفتند کنون تا بچه ست بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست من نپرسیدم وکس نیز مرا هیچ نگفت ؟ زچه رو نتوان خندیدن نتوان فارغ و وارسته زغم ، همه شادی دیدن ، همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن ، من نپرسیدم وکس نیز مراهیچ نگفت زندگی چیست ؟ چرا می آئیم؟ بعد از این چند صباح به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه ، به سفر باید رفت؟ من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت نوجوانی سپری گشت ، به بازی ، به فراغت ، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات، بعد از آن باز نفهمیدم من ، که چه سان می گذرد عمر گران؟ لیک گفتند ، جوان است هنوز بگذارید جوانی بکند بهره از عمر برد ، کامروایی بکند بگذارید که خوش باشد و مست ،یک نفر بانگ بر آورد که او ، از هم اکنون باید ، فکر فردا بکند دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند سومی گفت همانطور که دیروزش رفت ، بگذرد امروزش ، همچنین فردایش با همه این احوال
من نیندیشیدم تاجوانی بگذشت آن همه قدرت و نیروی عظیم ،به چه ره مصرف گشت؟ نه تفکر ،نه تعمق، نه اندیشه دمی ،عمر بگذشت به بیهودگی و مسخرگی، چه توانی که زکف دادم مفت؟ من نپرسیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت قدرت عهد شباب ، می توانست مرا تا به خداپیش برد لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات، آن کسانی که نمی دانستند ، زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده و مرا می گفتند که چو آنها باشم که چو آنها دائم ، فکر خوردن ، فکر گشتن ، فکر تامین معاش ، فکر ثروت باشم فکر یک زندگی بی جنجال ، فکر همسر باشم و کس مرا هیچ نگفت زندگی ثروت نیست ، زندگی داشتن همسر نیست زندگی فکر خود بودن و غافل زخدا بودن نیست ای صد افسوس که چون عمر گذشت ، معنی اش می فهمم ،من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم پای در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از حسرت و آز و حسد و کینه و بخل در ره کشف حقایق کوشم باده ی جرأت و امید و شهامت نوشم زره جنگ برای بد و ناحق پوشم ره حق جویم و حق گویم وشمع راه دگران باشم و با شعله ی خویش ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش عمر بر باد و به حسرت خاموش ،ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش می فهمم ، که این عمر به چه ترتیب گذشت کودکی بی حاصل نوجوانی باطل وقت مردن غافل به زبانی دیگر ""کودکی در غفلت"" ، ""نوجوانی شهوت"" ، ""در کهولت حسرت"

موفق باشی
تا بعد...

آونگ خاطره های ما سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.aavang.blogfa.com/

سلام .
عزیز برای دل خودت بنویس و آنچه که تو را راضی می کند .
شاد باشی

من سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام مامان خانومی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد