تشویش

هیچی

تشویش

هیچی

سلام عمه جان از خواهر عزیزتر . به خاطر شما دوباره دارم مینویسم. با رنگ سبز شروع کردم که دوست دارید.وزیباست و ارامبخش.مهیار تازه رفته ویک خروار کار ریخته سرم .برای همین مغزم کار نمیکنه  یعنی تو اشپزخونه داره ظرف میشوره.کاش ظرفها تمیز هم میشدند.راستی عمه ترنج و رهام بهتر شدند؟داشتم باهوشی ترنج را برای بچه ها تعریف می کردم  مهیار گفت زن منه دیگه چی خیال کردین؟دیگه نمی تونم بشینم باید پاشم برای امروز کافیه خونه ی عمو خوش بگذره

چه کسی سرنوشت مرا رقم زد؟

خودم؟

خدای من تو؟

چرا هرگز مرز بین جبر واختیار را نفهمیدم؟

اگر من ! پس وای بر من .

واگرتو!! چگونه با ان همه رحمانیت حساب این تن و روح زخمی و مجروح را نکردی؟

چه می گویی؟حساب کرده ای؟!! می توانست بدتر از اینها باشد؟ اما من از اولیای تو نبودم.

دوستم داشتی؟!!!

اگر با من نبودش هیچ میلی  چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

به راستی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

حقارت

زنان تحقیر شده مردان حقیر به دنیا می اورند.

مردمان حقیر جامعه ای ازاد نخواهند ساخت.