مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا دوست دارد
می گفت مسلم دلش را تو مشت حسین ع جا گذاشت و رفت کوفه ، دیگه دلی نداشت که بخواد تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه ،،،،، من مشهدی ام از مشهد فرار کردم مشهد اونقدر ها هم که فکر میکنی با حال نیست ُ برای زیارت هر جائی باید چشم ها رو بست و دل رو به ژرواز داد - چشم ها را بست تا سایه خدا رو همه جا حس کرد - ببخشید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا دوست دارد
می گفت مسلم دلش را تو مشت حسین ع جا گذاشت و رفت کوفه ، دیگه دلی نداشت که بخواد تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه ،،،،، من مشهدی ام از مشهد فرار کردم مشهد اونقدر ها هم که فکر میکنی با حال نیست ُ برای زیارت هر جائی باید چشم ها رو بست و دل رو به ژرواز داد - چشم ها را بست تا سایه خدا رو همه جا حس کرد - ببخشید